غزل محمود حبیبی کسبی را با هم میخوانیم:
این سو تنی افتاده بیسر، پس سرت کو؟
آن سو سری بر نیزه بیتن، پیکرت کو؟
خواهر، برادر را به صورت میشناسد
یا لا اقل از یک نشان..! انگشترت کو؟
پیکر به پیکر گشتهام گودالها را
ای شهریار نیسواران لشکرت کو؟
قرآن به روی نیزه میخوانی شگفتا !
رَحلت نمایان است اما منبرت کو ؟
کوچک شمارند آب دریا را بزرگان
دریای عطشان، اکبرت کو؟ اصغرت کو ؟
چشمان خون آلودهات بر نیسوارند
آن چشمه جاری ز حوض کوثرت کو ؟
وقتی سرت را نیزهها بر سر گرفتند
تا در بغل گیرد تنت را مادرت کو ؟